مرد زشتی بود، چنان زشت که همه از او کناره میگرفتن. او با اینکه قلب مهربونی داشت، اما مردم وقتی چهرهشو میدیدن، فرار میکردن. چقدر دلش میخواست که رفتار مردم باهاش عادی باشه. چقدر دلش میخواست که با یکی حرف بزنه و درد دل کنه، اما همه از او کناره میگرفتن و تنهایِ تنها بود.
حالا که همه از او فراری بودن، اونم سعی میکرد جلوی چشم مردم ظاهر نشه، اما زندگی و نیازهای روزمره باعث میشد نتونه زیاد از دیگرون دور بمونه. روزی در حال عبور از کوچهای بود که دید چند نفری به طرفش میآن. بعضی از مردم وقتی اونو دیدن، بدجوری روشونو برمیگردوندن، اما اون چند نفر این کارو نکردن. یکی از اونها به مرد زشتچهره نگاه کرد و با مهربونی گفت: سلام!
مرد، با تردید جواب سلام را داد و با خودش فکر کرد که آیا رهگذر میخواد مسخرش کنه؟ اما در چهره گندمگون و زیبای رهگذر، اثری از تمسخر نبود. مرد با تعجب رهگذر را نگاه کرد. با خودش گفت: اون کی بود؟ چرا مثل دیگران اَزم روگردان نشد؟ چنان غافلگیر شده بود که نتونست چیزی بگه. رهگذر و همراهانش گذشتند، مرد زشت مدتی سر جا ماتش زد و بعد یادش اومد که اسم رهگذر رو نپرسیده است. جرئتی به خودش داد و گفت: صبر کنید، وایستید.
یکی از رهگذرا برگشت و گفت: کاری داشتی برادر؟ مرد زشت گفت: نه، فقط میخواستم بدونم این همراه شما که آنقدر مهربون با من حرف زد، کیه؟ مرد رهگذر گفت: او رو نشناختى؟ او مولایم امام کاظم علیهالسلام هست.
مرد زشت آهی از ته دل کشید و گفت: جانم به فدای او!
از این دست رفتارهای با کرامت و انسانت پرور در سیره اهل بیت علیهم السلام فراوان است، مانند قضا خوردن با جزامیان و ... و ... که ملاک آن، همه بر الگوی "ان اکرمک عند الله اتقیکم " استوار است.
بله، چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید!
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |